هرکس گفت همه را دور بریز و فقط خودت باش، دارد نسخه بدبختی می پیچد
به گزارش دست و هنر، جلسه نمایش فیلم تئاتر «دریای عمیق آبی» به کارگردانی مشترک کری کرکنل و متیو اموس با همکاری انجمن منتقدان، نویسندگان و محققان خانه تئاتر و سینماتک خانه هنرمندان ایران در سالن استاد ناصری خانه هنرمندان ایران اجرا شد.
به گزارش دست و هنر به نقل از خبر آنلاین به نقل از روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، چهل وچهارمین برنامه از سلسله جلسات نمایش فیلم تئاترهای شاخص با نمایش فیلم تئاتر «دریای عمیق آبی» به کارگردانی مشترک کری کرکنل و متیو اموس [از بسته تراژدی های مدرن روان شناختی] عصر چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ با همکاری مشترک انجمن منتقدان، نویسندگان و محققان خانه تئاتر و سینماتک خانه هنرمندان ایران در سالن استاد ناصری خانه هنرمندان ایران برگزار گردید. بعد از نمایش این فیلم تئاتر، مجید کیانیان، منتقد تئاتر و دکتر آرام محضری، روان شناس و نویسنده، به بررسی این اثر پرداختند.
«دریای آبی عمیق» قصه همسر یک قاضی بریتانیایی در دام عشق سوزان یک خلبان نیروی هوایی را روایت می کند که عواقب ناخوشایندی برایش به دنبال دارد.
عشق، رابطه، هویت و مرگ دکتر آرام محضری در نشست فیلم تئاتر«دریای آبی عمیق» اظهار داشت: «از اواخر قرن گذشته، نگاه روان شناختی به هنر بشدت پررنگ شده و حدودا در تمام شاخه های هنری حضور دارد. روان شناسی علمی است برای مطالعه ذهن، رفتار و تجربه انسانی. در شاخه دانشگاهی، ابتدا نگاههای روان تحلیلی و موضوعی و سپس نگاههای شناختی ـ رفتاری شکل گرفتند و در نسل سوم، تحلیل های عمیق تری از فرد در برخورد با اثر پدید آمد. در نگاه روانشناختی، فردِ ناظر اگر فرضیات و نظریه ی نگاههای متفاوت را نشناسد ممکنست از انسجام ذهنی کافی برخوردار نباشد و درک او از اثر گرفتار شلختگی شود، ازاین رو ضروری است از این جهت، نوعی پالایش ذهنی و همراهی آگاهانه با اثر داشته باشیم.»
مجید کیانیان نیز در شروع سخنانش در این جلسه اظهار داشت: «من همیشه به فرم اولویت می دهم، برای اینکه در فرم است که معنا متولد می شود. نگاه لطمه شناسانه ای که در ذهن داشتم، با دیدن فیلم تئاتر برایم جذاب شد، بخصوص در توضیحاتی که در رابطه با متن و اجرای اثر مطرح شد: این که «روان شناسی مدرن» چه طور مضامین خویش را در صورت های بلاغی و عناصر فرمی تئاتر تجسم می بخشد. به عنوان نمونه، کارگردان در رابطه با طراحی صحنه توضیح می دهد؛ این که چرا دیوارها نازک اند، چرا صداها در فضا می چرخند و چه ارتباطی میان این فضا و ذهنِ مضطربِ شخصیت ها وجود دارد.»
او اظهار داشت: «به طراحی صحنه نگاه کنید؛ چقدر با اضطراب درونی شخصیت ها هماهنگ است. یا در چیدمان صحنه، توجه به باند صدا، دیالوگ ها و نوع گفتار شخصیت ها بطورکامل محسوس است. فضای خانه کوچک و فشرده است و همین حس بی پناهی را تقویت می کند.»
محضری در ادامه نشست اظهار داشت: «چند مفهوم کلیدی را می توان در این نمایش دنبال کرد: عشق، رابطه، هویت و مرگ. این چهار محور، مفاهیم اصلی هستند که می توان در رابطه با شان صحبت کرد. اگر بخواهم بحث را از نظر روان شناسی ادامه دهم، در هر رویکرد، تعاریف متفاوتی از این مفاهیم وجود دارد. فروید جهان را میدان نبرد غرایز می دانست. یونگ نیز در رابطه با کهن الگوها و ناخودآگاه جمعی خیلی نوشته است. اما ژاک لاکان برای من جذاب تر است؛ شاید چون در گفت و گو در رابطه با عشق و سوژه انسانی، نگاه متفاوتی دارد. خودش هم می گوید گاهی سخن گفتن در رابطه با نظریه هایش چنان دشوار است که حتی گوینده دقیقا نمی داند چه می گوید او جمله معروفی در رابطه با عشق دارد که احتمالا شنیده اید: «عشق بیان فقدان است.» یعنی انسان به دنبال چیزی می رود که ندارد؛ ایده آلی که اساساً قابل دستیابی نیست. لاکان در اینجا نسبت به عشق بدبین است، چون اعتقاد دارد سوژه در امر واقعی همیشه در پی خلأ و حفره هایی می گردد که بتواند در آنها خودش یا «دیگری بزرگ» را بیابد. پس از این به نظریه روابط موضوعی (Object Relations Theory) می رسیم؛ نظریه ای که فکر می کنم برای تحلیل این نمایش خیلی کارآمد است. در منابع مختلف، منتقدان دیگری هم از این زاویه به اثر نگاه کرده اند. در ادامه می خواهم کمی در رابطه با این نظریه و مقایسه اش با رفتارگرایی صحبت کنم… مقایسه دو رویکرد روان شناختی در تحلیل تراژدی مدرن. من می خواهم این دو نظریه را با هم مقایسه کنم، چون در حقیقت به شکلی می توان فرض گرفت که در دو سر یک طیف هستند. اصرار من بر این است که وقتی از «نقد روان شناختی» صحبت می نماییم، دقیقا منظورمان چیست؟ هدفم از این پنل همین است: روشن کردن مرزها و کاربردهای نقد روان شناختی در تئاتر و سینما.»
او افزود: «صحنه ای که شخصیت اصلی تصمیم به خداحافظی می گیرد، فوق العاده است؛ جایی که تخم مرغ را درست می کند، نفس عمیقی می کشد، و بعد با آن کاپشن وارد صحنه می شود. این رفتارها پر از نماد است. انسانی که می خواهد خودش را بکشد، دیگر نگران سوختن غذا نیست؛ اما او با شتاب می دود و آنرا از روی گاز برمی دارد. این تضاد، جذاب است و نشانه ای از کشمکش درونی اوست. در ادامه می توانیم سراغ تحلیل این علائم برویم، اما درحال حاضر می خواهم به نظریه «روابط ابجکتی» اشاره کنم. وقتی در رابطه با نظریه روابط موضوعی (Object Relations Theory) صحبت می نماییم، در حقیقت از یکی از شاخه های پسافرویدی حرف می زنیم. نظریه ای که بعد از فروید شکل گرفت؛ زمانیکه شاگردان و پیروان او مانند ملانی کلاین، وینیکات و دیگران، از دید اولیه فروید فاصله گرفتند. فروید تأکیدش بر غرایز جنسی و کشش های نهاد بود، اما در این نظریه جدید، تمرکز بر روابط اولیه انسان با والدین یا مراقبان اصلی قرار می گیرد. در این دیدگاه، ذهن انسان بر پایه رابطه با ابژه های اولیه شکل می گیرد. این ابژه ها (مانند مادر یا پدر) درونی می شوند و ذهن از آنها تصویری می سازد؛ یعنی فرد آنها را «internalize» می کند و درون خود تبدیل به «ابژه درونی» یا Internal Object می سازد. تمام روابط بعدی انسان در آینده، برمبنای همین الگوهای اولیه تعریف و تجربه می شوند. یعنی جهان را همانطور می بیند که در کودکی با آن رابطه برقرار کرده است.»
این نمایشنامه، مثل هر نمایشنامه خوب دیگر، به آسانی حرف می زند کیانیان در بخش دیگر از این نشست اظهار داشت: «یک نکته خیلی برایم جالب و عمیق است؛ ما به طور معمول در چنین مثلث ها یا دو راهی های فکری، آخر سر به یک موضوع سطحی می رسیم. بطورمثال می گویند: «آن آدم خیانت کرد!» اما در اینجا مسئله خیلی فراتر می رود. وقتی می گوید: «اگر من جای تو بودم، می رفتم و عذرخواهی می کردم» — این جمله درخشان است. در حقیقت دارد می گوید: من نمی توانم همیشه باشم. در حالیکه هیچ مسئله مشخصی بینشان نیست، اما دارند برای یکدیگر احساس مرگ ایجاد می کنند. موقعیت، از نظر روان شناختی، خیلی قابل توجه است. این که پدر درست طراحی شده، بطورکامل درست است؛ اساساً دارد از «سردی» و «بی روحی» فرار می کند. به یک آدم دیگر پناه می برد تا عشق را تجربه کند. نه قراری هست، نه رعایتی؛ حتی تولد او را هم فراموش می کند.»
آرام محضری افزود: «یکی از خاصیت های خوب این نمایشنامه (مثل هر نمایشنامه خوب دیگر) این است که به آسانی حرف می زند. من خودم همیشه وقتی تلاش نموده ام حرف بزرگ بزنم، کارم درست از آب درنیامده. هر چه ساده تر حرف زده ام، تأثیرگذارتر بوده. این اثر دخالتی در مخاطب ایجاد نمی کند، بلکه او را در دل رابطه ها رها می کند تا خودش فکر کند، حس کند، ارتباط بگیرد. ما با «خود انسان» روبه رو می شویم؛ با روابط انسانی، با احساسات واقعی. و این خیلی جذاب است. چون فرصت می دهد به قصه، به روابط و به مضامین فکر نماییم.»
مجید کیانیان اضافه کرد: «در یکی از دیالوگ ها، نقل قولی هست که زن در گفت و گو با شوهرش می گوید، اما اشتباه می خواند و شوهر (که قاضی است) تصحیحش می کند: «عشق مثل آفتاب است، شهوت مثل طوفان بعد از آفتاب.» این جمله خودش کد می دهد؛ نشان میدهد عشقِ حقیقی، عشقی است که خودش به خود معنا می دهد. در این رابطه، لایه های گوناگونی شکل می گیرد. شاید اشاره ای به «منِ اصیل» دارد — آن خودِ واقعی، بی نقاب و بی واسطه که طبیعتاً جذاب تر هم هست. در انتها هم بازگشتی داریم به سوژه؛ و حالا این موضوع دیگر خودکشی نمی نماید. او به خودش رجوع می کند، و این رجوع، بازگشت به خویشتن است.»
آرام محضری در ادامه اظهار داشت: «این روزها بسیاری از شعارهای «خودت باش»، «همه سمی اند»، «ما خوبیم» شنیده می شود، ولی منظور من آن نیست. اتفاقاً هرکس گفت همه را بریز دور و فقط خودت باش، دارد نسخه بدبختی می پیچد! انسان باید کار کند، رابطه داشته باشد، همکاری کند، و در فرایند همین سازگاری است که خودش را می یابد. براستی، سوژه در سازگاری اش با جهان است که خودش را نشان میدهد. وگرنه «خودت باش»ی که در خلأ اتفاق بیفتد، نتیجه اش انسان غرغرو و بی عمل است.»
مجید کیانیان همین طور اظهار داشت: «بحث سوژه که مطرح کردیم، به نظرم خیلی دقیق است. می خواهم بروم سراغ همین معنا؛ سوژه به مدلول ذهنیت منِ شخصی. در لایه های بعدی، عشق بعنوان میل (در کانتکست لکانی) معنا پیدا می کند. کلنجار کاراکتر با همین سوژه، همان فقدانی است که با آن روبه روست؛ شکافی میان امر واقع و امر ذهنی. مشکل، بحران هویت و وابستگی شدید به والدین است. او هنوز جدا نشده بود، چون در اینجا فقط پدر مطرح می شود؛ پدری که جایگزین نخستین کسی شد که از او خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد و نخستین کسی که به او عشق داد و عاشقش شد. من فکر می کنم این بحران موجب شد که هنوز خودش را پیدا نکند.»
او افزود: «پدر، فردی منظم و مرتب است و حس امنیت به او می دهد. اما مشکل همین جاست: او نمی دانست مسئله از خودش است. خودش هنوز آن شخصیت مستقل را پیدا نکرده بود، نمی دانست از زندگی چه می خواهد. با این که هنرمند بود، نقاش بود، اما هنوز اعتمادبه نفس نداشت؛ نمی دانست با هنرش چه کند، با خودش و با زندگیش چه می خواهد بکند. او ۱۸۰ درجه با آن مرد فرق می کرد، و فکر می کرد با عشق می تواند نداشتن هویت و نداشتن استقلال را جبران کند.»
منبع: dastohonar.ir
این مطلب دست و هنر مورد پسنده؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب دست و هنر مرتبط
نظرات کاربران دست و هنر در مورد این مطلب