معماری و جستجوی هویت در شهر -۷، ناری قمی در گفتگو با مهر مطرح كرد
صاحبان اندیشه در حوزه معماری به آشفتگی ها دامن زده اند
دست و هنر: یك پژوهشگر حوزه معماری اعتقاد دارد، صاحبان اندیشه جامعه یا با جریان مخرب فرهنگی معماری همراه هستند و یا اینكه با خودسانسوری و خودكم بینی راه نقد را از پیش بر خود بسته اند.
به گزارش دست و هنر به نقل از مهر، مسعود ناری قمی، مدرس دانشگاه در حوزه معماری است، او مولف آثاری همچون «معماری پایدار، سیری در فلسفه، پیدایش و تحول ایده پایداری و نقش آن در معماری و شهرسازی قرن بیستم»، «پارادایم های مساله در معماری: نگاهی نوین به برنامه دهی فرهنگ گرا و كاربر محور در معماری»، «بازنگری در رابطه اسلام و معماری: چند بررسی بنیادی» است و مقالات تحقیقی و پژوهشی گوناگونی را به نگارش درآورده است. ناری قمی اعتقاد دارد، نو بودن، تعجب انگیزی، شاخص بودن و معنای خاص داشتنِ یك معماری یا فضای شهری، مادامی مطرح است كه در اثر تعاملات هر روزه به امر ضمنی یا تودستی تبدیل نشده است؛ وقتی تجربه مكان به امر روزمره تبدیل شد، اثرات معماری از سمت ادراك و مفهوم، به سمت رفتارها و الگوهای جاافتاده ذهنی می رود، در این حالت نوع تلقی طولانی مدت فرد، بیشتر وابسته به ذهنیات قبلی او از مكان هاست و نه صورت ظاهر آن. حتی این صورت ظاهر هم با كمك آنها قضاوت می گردد كه اینجا «مكان چه نوع حضوری» است. از اینجا به بعد، تأثیر این نوع حضور است كه در هویت مكانی آن شخص، دیده می گردد و قابل تحلیل است. وی همینطور درباره تجربه های وسیع مدرن سازی در ایران و عامل تخریب محله ها را دگماتیسم بودن رضا شاهی می داند. البته نقش اندیشمندان را هم در حوزه معماری ناامیدانه تلقی می كند كه این صاحبان اندیشه در حوزه معماری و شهر به آشفتگی ها دامن زده اند و تكلیف اجتماعی شان را به درستی انجام نداده اند.
معماری های جدید در شهرهای ایران عملا از بین برنده عناصری بودند كه در قدیم با عنوان «محله ها» شناخته می شدند. امروز مثلا در تهران همه محله ها كه بستر ارتباطات اجتماعی فعال و مشاركت مردم در حیات جمعی بودند، از بین رفته است. این تا چه حد می تواند از منظر هویتی بر اعضای جامعه تاثیر بگذارد و نقش معماری های جدید در این خصوص چقدر است؟
نقش معماری های جدید تا حد زیادی وابسته به طرح شهری است؛ باآنكه مستقلا هم نقش ایفا می كند. مبحث نقش طرح های شهری جدید در تخریب محله ها، دیگر به بخشی از خاطره جمعی مردم تبدیل گشته است. نه تنها در ایران بلكه در تمام شهرهای استعمارزده می توان نقش تخریب بافت سكونتی به بهانه نوسازی را در تغییرات اجتماعی دید. ماكیاولی در دو كتاب شهریار و گفتارها، تخریب شهرهای مستعد شورش را به حاكمان سفارش می كند و مامفورد هم در تحلیل خود از پاریس هوسمان، همین بحث را پیش می كشد اساساً اولین تجربه های وسیع مدرن سازی در ایران، با همین تخریب محله ها پدیدار شد و دگماتیسم رضاشاهی، مهر خویش را بر شهرهای ایران زد. این نوع از برخورد همچنان ادامه دارد گرچه امكان دارد، مقاصد آن تفاوت كرده باشد، اما نقش مستقیم تخریب بافت مسكونی در از بین رفتن انسجام اجتماعی بر كسی نباید پوشیده مانده باشد صورت جدید نگاه مستعمراتی به شهر، در رویكردهای توریستی سرمایه داری دیده می گردد. بخشی از آنرا در پاسخ قبلی گفتم، یعنی امكان دارد ما در نگاه سطحی بگوییم كه وجود یك مكان در شهر كه انسان ها از شهرهای دیگر یا حتی كشورهای دیگر در آن با شهروندان تعامل كنند، همبستگی فراشهری را ارتقاء می دهد. این نگاه یكی از پایه های رویه های توریستی در برنامه ریزی است كه بخاطر آن بعضا، انسجام محلی قربانی تعامل فراشهری می گردد. در حالیكه تا زمانی یك جمع كوچك با ابزار مختلف ازجمله معماری شهری نتواند تعلق خودش را عمیقا بعنوان یك جمع منسجم بازیابی كند این مكان های تعامل بزرگ مقیاس هویت اجتماعی را تضعیف می كند. در جریان مدرن شدن شهرها، نیمه نخست ماجرا كاملا از دست رفته است و نیمه دوم آن (تعاملات توریستی و فضاهای شهری مربوط به آن) به سرعت توسعه می یابد. این نگاه توریستی به شهر، حتی برای خود شهروندان در نوع نگاه به بافت های فرسوده هم دیده می شود؛ اساساً این اصطلاح، یك رویكرد ضد اجتماعی در دل خود دارد چونكه موضع خطاب آن بافت هایی است كه به رغم تمام معضلات كالبدی، همچنان حالت محله ای دارد شما اگر به معیارهای فرسوده تلقی شدن بافت نگاه كنید و موضوعات ریزبافت بودن را ـ بعنوان مثال ـ در نظر بگیرید، می بینید كه این معیارهای فرسودگی، دقیقا همان پدیده های كالبدی است كه با روابط محلی هم پیوندی دارد بافت ریز دقیقا به علت تمایل به بودن در این مكان، به رغم تقسیم میراثی ملك روابط دو به دوی همسایگی در املاك و تمایل عمیق با داشتن خانه حیاط دار (هر چند كه كوچك باشد) بوجود آمده است. بعد ما همین را به مثابه یك «عیب» یا عدم توازن تلقی می نماییم و به جای احیای محله آنرا تخریب و با الگوی اجتماعی جدید از نو می سازیم. بعد اصطلاح اصالت بخشی را برای آن اعمال می نماییم گویی كه آن زیست محله ای، به مفهوم عدم اصالت بوده است و با زیست غریبه ها در این محل اصالت بوجود آمده است.
جامعه غربی در فرهنگ شهری خود كه برآمده از بورژوازی است، مفهوم محله را ندارد این افراد غریبه هایی بودند كه از نقاط مختلف برای سودجویی تجاری گردهم آمده بودند و با پنجره های رو به خیابانشان مراقب خطر هم نشینان بودند، مفهوم پنجره های رو به بیرون، بیشتر مراقبت و نظارت بر فضای نامطمئن عمومی است مفهوم محله در عوام فقیرتر و حاشیه نشین تر پدید آمد
اما سؤال اینجا، ظاهراً مربوط به نقش خود معماری در از میان رفتن محله و مفهوم آن است. احیانا بعضی از مردم مصادیق این بحث را به كرّات شنیده اند، عدم وجود سمبل های اسلامی یا ایرانی در نماهای خانه ها ما را از یكدیگر و از بافت بیگانه می كند و عدم خاطره انگیزی بافت ما را از گذشته منقطع می سازد. این ها حرف های بدی نیست اما چندان عمیق نیست! معضل معمارانه ما در بحث حاضر، از «نبود»ها و «كمبود»ها خیلی كمتر تأثیر می گیرد تا «بودها» یعنی آن قدر كه تظاهر و نمایش تك نماها و پولدارمآبی (لاكچری) بودن آنها، مفهوم بودن با هم را تحقیر می كند نبود نشانه ها یا حتی فضاهای تعامل این جدایی را دامن نمی زند. مفهوم محله ما وقتی رخ می دهد كه ظاهر تمام خانه ها به رغم تفاوت سطح اقتصادی مثل هم باشد چیزی كه در كوچه سنتی بود تمایز در سردرب ها بود آن هم در حداقل خود. هم اكنون هركس هرقدر بتواند خویش را نمایش می دهد چیزی كه در مورد حجاب و پوشش هم مطرح است این به معنای اضمحلال امر اجتماعی برای مردم است و این یعنی تسلیم به قاعده مدرنیته. مدرنیته در دوسر سرمایه داری و ماركسیستی آن، در هردو جدایی از اجتماع خُرد را تشویق می كند كاهش بُعد خانه ها و حذف حیاط خصوصی در پدیده آپارتمان نشینی همزاد پدیده مگاویلاها (كاخ های مدرن) است، در اولی امكان تمام روابط بزرگ و كوچك اجتماعی قربانی می شود: میهمان حذف می شود، سپس كودك (چون فضای كافی و باز نیست) و بعد خود والدین هم در ساعاتی حذف می شوند خانه به خوابگاه تبدیل خواهد شد، اثر رفتار طولانی مدت در چنین قالبی حتماً اضمحلال امر اجتماعی و همان عدم مطالبه عمومی برای مفهوم «محله» و عدم مقاومت در مقابل تخریب های آن است. حتی خود افراد محله به عامل تخریب آن بدل می شوند.
جامعه غربی در فرهنگ شهری خود كه برآمده از بورژوازی است، مفهوم محله را ندارد این افراد غریبه هایی بودند كه از نقاط مختلف برای سودجویی تجاری گردهم آمده بودند و با پنجره های رو به خیابانشان مراقب خطر هم نشینان بودند، مفهوم پنجره های رو به بیرون، بیشتر مراقبت و نظارت بر فضای نامطمئن عمومی است مفهوم محله در عوام فقیرتر و حاشیه نشین تر پدید آمد و در آمریكای اولیه كه همین قشر، آنرا ساختند، بیشتر از اروپا به آن توجه شد در واقع مفهوم محله برای غرب، بیشتر یك مبحث مربوط به روستا و روستانشینان شهری (اصطلاح گنز در جامعه شناسی اكولوژیك آمریكایی) است. این مفهوم اصلا یك مفهوم مدنی تاریخی نیست و بنابراین باز هم نمی توان از رویكردهای احیاگرانه آمریكایی قرن بیستم برای محله در ایران سخن گفت. محله اسلامی یا تاریخی، با معماری خانه آن پیوند محكم دارد چونكه بخشی از روابط زنانه محلی در درون خانه و در روز كه خانه زنانه است، در حیاط ها توزیع می گردد چنین پدیده ای در شرق دور و غرب، كمتر دیده می گردد و در حول و حوش مركز جهان اسلام می توان آنرا به وفور دید اطمینان تاریخی اهل خانه به محله هم مانع از برون گرایی و مراقبت بصری از عرصه پشت خانه می گردد به عمین اعتبار از نظر رفتاری، خانه بسته به بیرون آمدن فرد درخواست كننده تا پشت خانه را از لحاظ روانی ممكن تر می كند یعنی این خانه با همزیستی مبتنی بر تعاون و رفع نیاز متكی است و نه هم زیستی متكی بر دفاع مشترك از منافع (مدل تاریخی محله آمریكایی). به نظرم این تفاوت ها كه ناشی از معماری هم هست، باید در تحلیل ها و راهكارهای محله محور در ایران مورد نظر باشد.
معمارانی كه در ایران نخبه بوده اند، از ترس افترا عقب ماندگی به صورت روزمره تغییر موضع می دهند و خیلی با احتیاط صحبت می كنند. این نقد متوجه اسلام گرایان و فرهنگ گرایان عرصه معماری و شهرسازی هم هست. یعنی از ترس پس زدن جامعه ای كه غرب برایش جلوه كرده است، تلاش می كنند، بحث ها را در حاشیه امنی پیگیری كنند كه جامعه آنها را به دگماتیسم متهم نكند
گویی به نظر می آید معماری جدید ایرانی در یك فرم نااندیشیده پیش رفته و مسائل مهم هویتی و فرهنگی در شهرها نادیده گرفته شده است. گویی هیچ راهبرد فرهنگی در این خصوص جدی گرفته نشده و عموم ساخت و سازها به صورت «باری به هر جهت» یا به شكلی منفعت طلبانه پیش رفته است. نظر شما در این خصوص چیست و مهم ترین نقدها را باید متوجه چه زمینه ها و زمانه ها، چه سوژه ها و ساختارهایی كرد؟
اگر نخواهیم خیلی زیاد تاریخی صحبت نماییم باید قبول كرد كه نخستین تغییرات جدی شهر و معماری ایران، به سمت مدرنیته اتفاقا كاملاً اندیشیده بوجود آمده است، اما این اندیشه به علت نسبتی كه با قدرت استثماری داشت رسماً مكتوب نشد تجربه رضاشاهی از شهرسازی و معماری فاشیستی، اندیشیده رضاخان عوام و بیسواد نبود، اما این به مفهوم نااندیشیدگی نیست اطرافیان اروپادیده او همچون فروغی می توانستند به خوبی اقدامات هوسمانی پاریس را با عنایت به نتایج درخشان آن در سركوب ابدی اجتماع شهری و مفهوم محله، به خوبی به او منتقل كنند یا اینكه صِرفا از او بخواهند و او انجام دهد. حتی ماكیاولی هم تخریب جوامع را با ابزار تخریب بافت شهری سفارش می كرد ـ این امر ناشناخته ای نبود ـ بنابراین بوذرجمهری (فرد مورد اعتماد رضاشاه) در تخریب خانه های مردم از شب طراحی تا بامداد فردای اجرای طرح، تردید روا نمی داشت. معماری فاشیستی باستانگرای او، همان كاركردی را داشت كه معماری فاشیستی رم، هیتلر و استالین دنبال می كرد فرم ها و اهداف هردو مشابه بود مقهور كردن جامعه در مقابل قدرت با مقیاس های بزرگ و فرم های اشرافی شناخته شده قالب اندیشیده دوم، در زمان انقلاب سفیدشاه و با دامن زدن آگاهانه به مهاجرت ها و تولید واقعی مفهوم كلان شهر مدرن در دهه ۱۳۴۰، به وجود آمد. كلان شهر را تحلیل گران دوروبر پهلوی به واسطه ادبیات اروپایی پس از جنگ جهانی دوم به خوبی می شناختند و تبعات مخرب آن بر اجتماعات محلی و نهادهای اجتماعی، اخلاقی سنتی را از قبل می دانستند و همین طور اثر تفكیك زمین های روستایی را درناكارآمد شدن آن و كوچاندن روستاییان به شهرها برای ظهور این هدف. شاید تنها بخش نااندیشیده یا نسبتاً نااندیشیده در این روند، ظهور بافت شطرنجی و خانه های ردیفی در زمین هایی بود كه پس از كودتا در اختیار اوباش كودتاچی در تهران قرار گرفت، شرح ماوقع را پلانول بعنوان شاهد مستقیم در كتابش درباره جغرافیای انسانی نواحی شمالی ایران آورده است این الگو یعنی زمین خواری رسمی یا غیر رسمی با پدیده رضاشاهیِ سنددار كردن زمین ها و تولید ارزش مادی برای عرصه (كه در سنت اسلامی بی سابقه بود) شروع شده بود اما در واقعه بعد از كودتا ظهور اصلی خویش را داشت و در شهرستان ها هم به یك روال تبدیل شد یعنی یك نفر زمین های بایر را قطعه بندی می كرد و به فروش می رساند. این بافت ها، فاقد هر گونه قاعده رسمی بود و از آنجائیكه ساكنان آن، برای نخستین بار در یك مكان كنار هم قرار می گرفتند و تعاملات محله ای (برخلاف قدیم) منشأ ساخت وساز نبود قواعد عرفی شكل دهنده به معماری هم جایگاهی نداشت در فقدان قاعده رسمی و قاعده عرفی سنتی این بافت ها تماماً از منطق اقتصادیِ صرف پیروی كرد در تجربه تاریخی هرجا این منطق ظهور كرده، خانه های ردیفی یك طرفه و بافت شطرنجی محصول آن بوده است و این خود مبحث قابل تأملی است: از كاهون باستانی مصر تا مجتمع های كارگرنشین شهرهای صنعتی قرن نوزده و این نمونه ایرانی همچنان كه ظهور امر اقتصادی در تراز قطب صاحب سرمایه درمعماری هم بارها در تاریخ الگوی ستون های رومی ـ یونانی و سنتوری ها (همان معماری رومی مصطلح) ظاهر شده است به جز روم و یونان در معماری ساسانی و در معماری رنسانسی و حتی ایلخانی، كم وبیش این الگوها ظهور كرد بعد در قرن نوزده سبك التقاطی بورژواها (همان نئوكلاسیك) و در قرن بیستم در نئوكلاسیك انگلیسی. حالا هم در ایران. یعنی محو منطق همبستگی اجتماعی، بلافاصله دو منطق اقتصادی بازار را در معماری پیش می كشد كه هر دو با هم به این وضع شهری منتهی می گردد جریان قدرت غرب گرا از یكسو ضربه می زند و محوریت اقتصاد سرمایه داری در رفتارهای مردم هم از جانب دیگر با هر نوع اندیشیدگی مثبت در معماری مخالفت میكند.
در واقع صاحبان اندیشه جامعه یا با جریان مخرب فرهنگی معماری همراه هستند و یا اینكه با خودسانسوری و خودكم بینی راه نقد را از پیش بر خود بسته اند. در این فضا نمی توان از جامعه توقع واكنش مثبت داشت
چون سؤال در مورد نقد است و نه راهكار، باید بگویم در این جریان، به رغم تهاجم رسانه ای در مورد الگوها و سبك زندگی نقد اصلی را باید متوجه صاحبان اندیشه كرد چونكه اهالی قدرت برای مقاصد خود امكان دارد مانند رضاشاه، كاملا اندیشیده كار كنند یا اندیشمندان را به كار گیرند از این بابت آنها دقیقا برای منافع خودشان درست كار كرده اند اما برای منافع جامعه، چه كسی مقرر است، كار كند؟ اینجاست كه نقش اندیشمندان جامعه، برجسته است مردم درگیر مسایل اقتصادی فرصتی برای اندیشه فرهنگی ندارند اما صاحبان اندیشه در حوزه معماری و شهر به چند طریق به آشفتگی دامن زده اند و در واقع تكلیف اجتماعی خودشان را به درستی انجام نداده اند: در وهله نخست با همكاری شان با اصحاب قدرت و در واقع فروش دانش خود و تضییع اخلاق بالاخره معماری های فاشیستی را معماران خوب بی اخلاق ساخته اند. دوم با استفاده از اهمیت زدایی از نقش معماری شهری در پیشبرد اهداف قدرت. در واقع با نفی نظریه توطئه و خنثی تلقی كردن معماری چنان كه گویی این امر تنها در جریان هنری پیش می رود و غایات خویش را در این عرصه قرار داده اند، این یك غفلت سازی تعمدی بود كه بخصوص در بین دانشجویان معماری و شهرسازی بوجود آمد و قشر مطالبه گر اجتماعی را هم از خواسته ای این چنینی تهی كرد. سومین نقد به غرب گرایی تام و تمام آنها مربوط است كه ناشی از یك خودباختگی دائم در عرصه آكادمیك است شما ببینید فردی مثل «كریستوفر الكساندر» در فضای سرمایه داری آمریكا می تواند بیشتر از چهل سال از یك معماری ساده انسانی دفاع كند و اثرش را بسازد، اما معمارانی كه در ایران نخبه بوده اند، از ترس افترا عقب ماندگی به صورت روزمره تغییر موضع می دهند و خیلی با احتیاط صحبت می كنند. این نقد متوجه اسلام گرایان و فرهنگ گرایان عرصه معماری و شهرسازی هم هست. یعنی از ترس پس زدن جامعه ای كه غرب برایش جلوه كرده است، تلاش می كنند، بحث ها را در حاشیه امنی پیگیری كنند كه جامعه آنها را به دگماتیسم متهم نكند. این امر آنها را از خاصیت می اندازد.
كانون معماران معاصر در ایران بعنوان هسته غرب گرایی معاصر با بازوهای رسانه ای خود، به راحتی كتاب «معماری و جنگ» لبویس وودز را چاپ و حتی تدریس می كند و از رادیكالیسم ویسكامپ در معماری صحبت می كند در حالیكه این ها به واسطه ماهیت ضداجتماعی كه دارند در جوامع غربی چندان با اقبال اجتماعی مواجه نمی باشند «معماری و جنگ» از جنگ با كارفرما و نهادهای فرهنگی اجتماعی می گوید و معماری رادیكال از عدم پاسخگویی معماری به جامعه. این ها با جرأت و جدیت از رویه ضداجتماعی خودشان دفاع می كنند و تمام روابط اجتماعی سنتی و اخلاقی را به نقد می كشند و هم فكران آنها هم در عرصه دانشگاهی در «مطالعات معماری ایران» همین كار را به صورت علمی در دانشگاه تهران دنبال می كنند حالا شما بروید نوشتارها و نقدهای اسلام گرایان را ببینید آنقدر با احتیاط و از دور جریان مقابل خویش را نقد می كنند كه گویی اصلا مخالفت جدی با این جریان ندارند و آماده اند كه به صورت مسالمت آمیز با آنها كنار بیایند. این همانند نگرش ها در علوم انسانی دانشگاهی است كه ترس از نقد غرب در آن مانع مقاومت جدی در قبال جریان غربی از جانب فرهنگ گراها می گردد. در واقع صاحبان اندیشه جامعه یا با جریان مخرب فرهنگی معماری همراه هستند و یا اینكه با خودسانسوری و خودكم بینی راه نقد را از پیش بر خود بسته اند. در این فضا نمی توان از جامعه توقع واكنش مثبت داشت حال اگر به این نخبگان آكادمیسین، نخبگان اجتماعی همانند تجار و متخصصین را هم اضافه نماییم كه با یكبار رفتن به غرب یا حتی كشورهای حاشیه خلیج فارس، چنان مقهور جلوه های بصری آنها می شوند كه در بازگشت صریحا یا تلویحا از اسلامی تر بودن آنها می گویند و اینكه ما هم باید مثل آنها بشویم، آنگاه ببینید كه چه ملغمه ای از تهاجم در جامعه خواهیم داشت. تهاجم رسانه ها كه هست و عقب نشینی اهالی فرهنگ هم كه تنها مدافعان ممكن بوده اند، وضع را دچار وخامت مضاعف می كند. این ضعف در نخبگان به ضعف قوانین منتهی می شود، به ضعف در رسانه دامن می زند و بالاخره ضعف در اهمیت دادن به برنامه های مهندسی ـ فرهنگی و نادیده گرفتن موارد مهم، همانند آموزش كودكان برای مطالبه معماری و شهر با هویت فرهنگی. یعنی عرصه باز می ماند كه نیروی مهاجم كار خودش را انجام بدهد و به سرعت تخریب كند.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب